درگذشت دکتر مصطفی خرّمدل بهانهای شد تا به موازات سنّت مرثیهگویی و ذکر خیر اموات که فضای غالب جامعه است، اندک تحلیلهایی هم دربارهی اندیشه و مکتب فکری او ارائه شود که پدیدهای مبارک است. ضمن احترام به همهی این دیدگاهها نگارنده مایل است اندیشه و عمل دکتر خرّمدل را در چارچوب مفهوم اسلام کردی بررسی کند. شاید پیش از ورود به بحث لازم باشد به این پرسش پاسخ داده شود که اسلام کردی چیست؟ و آیا نفس این مفهوم امری ممتنع و مانعة الجمع نیست؟ پاسخ به این پرسش به ویژه زمانی که در جامعهای دینی مطرح میشود خود مستلزم پرسش دیگری است و آن این که آیا میتوان از امکان وجود اسلام عربی سخن گفت؟ بدیهی است اگر پاسخ به پرسش دوم مثبت باشد، آنگاه زمینهی بحث و گفتگو با دینداران دربارهی ممکن بودن اسلام کردی نیز پدید میآید.
اسلام در تعریف قرآنی برنامهای برای نجات نسل بشر در سطح جهانی است، امّا این برنامهی انتزاعی بدون وجود یک نبی به عنوان حلقهی وصل خدا و خلق و یک قوم ساکن در یک قریهی خاص برای ایجاد پل وصل میان آن نبی و دیگر مردم جهان قابلیت تحقق نخواهد داشت. به بیان دیگر این بستهی پیشنهادی الهی همچون مظروفی است که تنها در قرار گرفتن در ظرفی خاص صورت عینی و مجسّم مییابد و قابلیت انتقال پیدا میکند. به نظر نگارنده خداوند خود زودتر از همه از اسلام عربی سخن گفتهاست و بالاتر از آن امکان تبدیل وضعیت اوّلیّهی اسلام (خدا به جبرئیل)، ثانویّه (جبرئیل به نبی) و ثلاثه (نبی به قوم) از حالت مظروفی برای ظرف زبان عربی به ظروف دیگر را نفی کرده است. در این تحلیل منظور از زبان چنانکه در نظریّههای زبانشناسی و تحلیل گفتمان و علم هرمنوتیک و تأویل متن آمده است، نه مجموعهای اصوات برای گفتگو و تعامل بلکه قالب اندیشگی و فرهنگ تاریخی یک ملت است.
آیات قرآن به خوبی این وضعیّتهای سهگانه را توضیح دادهاند و این توضیحات شکی در پیوند ذاتی اسلام و زبان عربی در هر سه وضعیت باقی نمیگذارند. این مستندات را میتوان در چارچوب چهار اصل زیر توضیح داد:
اصل نخست:
«وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ»
و ما هیچ رسولی در میان قومی نفرستادیم مگر به زبان آن قوم تا بر آنها «معارف و احکام الهی را» بیان کند.
(آیه ۴ / ابراهیم)
اصل دوم:
از آنجا که ارادهی الهی این بوده است که آخرین رسول خدا را در میان قوم عرب زبان برگزیند، زبان کتابش را هم عربی قرار داده است: «وَهَذَا كِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِسَانًا عَرَبِيًّا»
و این کتاب قرآن تأیید کنندهی کتب آسمانی پیشین به زبان فصیح عربی نازل شده است. (آیه ۱۲ احقاف(
اصل سوم:
گویش برگزیده برای زبان عربی قرآن همان گویش مادری پیامبر و مردم قریهی مکّه است. «فانّما يسّرناه بلسانك لعلّهم يتذكّرون» (ای پيامبر) ما قرآن را به زبان مادری تو (كه زبان عربی است) بيان فرموديم تا آسان باشد و مردمان معانی را درك كنند و پند گیرند.
)آیه ۵٨ / دخان(
اصل چهارم:
قرآن به زبان عجمی یا غیر عربی نازل نشده است و هیچ عجمی قدرت یاددادن آن به پیامبر را ندارد:
«و لقد نعلم أنّهم يقولون إنّما يعلّمه بشر لسان الّذی يلحدون إليه أعجمیّ و هذا لسان عربیّ مبين» ما كاملاً اطّلاع داريم كه آنها میگويند: بشری او را تعليم میدهد. زبان مادری شخصی كه چنين نسبتی به او میدهند، زبان عجمی است و اين قرآن (به زبان خود پيامبر يعنی) به زبان عربی است كه برای عربزبانها واضح و روشن و قابل فهم است. (نحل / ۱۰۳)
تا اینجا روشن شد که منظور از اسلام عربی همان قرآن یا برنامهی نجاتی است که در ظرف زبان عربی قرار گرفته و مظروف به شکل و رنگ و بوی ظرف درآمده است.
نکتهی مهم این است که طبق نصّ صریح قرآن قرار نیست این برنامه در مکّه و میان قوم عرب زبان محصور و محدود بماند، بلکه باید به دیگر مردم جهان هم منتقل شود و مسئولیّت این انتقال هم به عهدهی قوم عرب زبان است. در اینجا پرسشی که پیش میآید این است که آیا در وضعیّت چهارم یعنی انتقال قرآن از قوم عرب زبان به قوم عجم زبان وضعیّتهای سهگانهی قبلی یعنی حتمیّت انتقال با زبان عربی تعمیم مییابند یا اینکه آن وضعیّتهای سهگانه، حاصل التزام عملی خداوند به سنّت تکوینی خود، یعنی آسان کردن فهم قرآن و قوانین دین برای مردم مخاطب آن بوده است و همچنانکه عرب حق داشت قرآن را به زبان خود دریافت کند و خدا را به زبان خود بپرستد اقوام عجم هم چنین حقّی را دارا میباشند؟
در پاسخ به این پرسش متکلّمان و فقیهان و امامان مذاهب به دو گروه تقسیم شدند و جالب آن است که این تقسم بندی کاملاً به خاستگاه قومی و زبانی آنان مرتبط است. از متکلّمان صرفنظر و به این نکته بسنده میکنم که در میان امامان همهی مذاهب سنّی و شیعی تنها امام ابوحنیفه است که قائل به تعمیم نیست و وضعیّت چهارم را از همان منظری تعریف میکند که خداوند دربارهی اصل ضرورت نزول قرآن به عربی بر آن تأکید کرده است،
امام ابوحنیفه که خود از خانوادهای فارسی زبان در بلخ افغانستان بود و در کوفه به دنیا آمد، بنیانگذار مکتب رٲی در فقه در برابر مکتب نقل و حدیث است. نظریّات عقلگرایانه و روشنگرانهی او در فقه البتّه با دیگر فقیهان زمان خود تفاوت داشت و یکی از این نظریّات و فتاوای متفاوت، جواز خواندن نماز به زبان فارسي است که سبب شد شمار زيادي از مردم فارسی زبان مسلمان شوند آنچنانکه سنایی میگوید:
همه را باز رأی نعمانی / آشتی داد با مسلمانی
در تاريخ بخارا آمده كه: «مردمان بخارا به اوّل اسلام، در نماز قرآن به پارسي خواندندي و به عربي نتوانستندي آموختن و چون وقت ركوع شدي مردي بود كه در پي ايشان بانگ زدي «بكنينتا بكينت» و چون سجده خواستندي كردن بانگ كرده «نكونيا نكوني»
این فتوا و این نماز مبتنی بر آن راه را برای خلق مفهومی نوین در دینداری باز نمود که میتوان از آن با نام اسلام عجمی یاد کرد.
از نظر تاریخی، اسلام عجمی در خراسان بزرگ که ماوراءالنهر را هم شامل میشد در زمان حکومت سامانیان (۲۶۱–۳۹۵ ق / ۸۷۴–۱۰۰۴ م) مشروعیّت یافت و صد البتّه که به دین رسمی آن دولت تبدیل شد. مهمّترین متنی که تولّد این وضعیت جدید را به خوبی توجیه و تئوریزه کردهاست، مقدّمهی تفسير طبري است كه به دستور اميرمنصور بن نوح سامانی (۳۶۵ – ۳۵۰ ه. ق) به زبان فارسي برگردانده شد: «پس علماء ماوراءالنهر را گرد كرد و از ايشان فتوي گرفت كه روا باشد ما اين كتاب را به زبان پارسي گردانيم؟ گفتند روا باشد خواندن و نوشتن تفسير قرآن به پارسي مر آنكس را كه او تازي نداند».
استدلالي كه علما براي تبديل زبان فارسي به زبان دين آوردند، جالب توجّه است: «اين زبان پارسي از قديم بازدانستند ... پيغامبر ما صليالله عليه از عرب بيرون آمد و اين قرآن به زبان عرب بر او فرستادند و اينجا بدين ناحيّت زبان پارسي است. ملوكان اين جانب ملوك عجماند».
بنابراین در اینجا شاهد تولّد اسلام عجمی و به تعبیر دقیقتر یکی از شاخههای زبان عجمی یعنی پارسی هستیم که خیلی از پژوهشگران مانند آدام متز، رنسانس ایرانی در سدههای چهارم و پنجم هجری را حاصل این تولّد و به عبارتی تعامل اسلام و ایران یا قرار دادن اسلام در ظرف زبان و فرهنگ فارسی میدانند، پدیده ای با عنوان اسلام ایرانی که تا امروز تداوم یافته و مانع خلق دوگانه دین و ملیّت شده است.
سخن من از اسلام کردی به عنوان شاخهای دیگر از اسلام عجمی در همین راستاست. از آنجا که در تاریخ چنین تجربهای وجود داشت من برای نشان دادن مراد دقیق خودم از اسلام کردی به آن ارجاع دادم و از آن اقتباس کردم.
در این جا ممکن است این پرسش پیش آید که آیا تجربهی اسلام کردی در میان آنهمه سلسله و امارت و دولتی که کردها در سدههای میانه درست کردند همانند سامانیان به وقوع پیوست؟ پاسخ به این پرسش منفی است و علت آن به نظر میرسد بیش از هر چیز به رواج نیافتن مذهب حنفی در کردستان و تبعیّت کردان از دیگر مذاهبی است که هیچکدام به ترجمه و تفسیر مکتوب قرآن به زبان غیر عربی قائل نبودند.
این پدیده، یعنی ترجمه و تفسیر قرآن به زبان کردی و بیان فقه و حدیث وتاریخ اسلام به زبان کردان چیزی کمتر از هزار سال در کردستان به تأخیر افتاد. شاید نخستین کسی که همچون مترجمان تفسیر طبری برای نخستین بار از ضرورت آموزش اصول و فروع دین به مردم کردزبان سخن گفت احمد خانی متوفّای (١٧٠٧م/١١١٩ق ) است. سخنان او در مقدمّهی کتاب «نوبهارا بچوکان» که نخستین فرهنگ عربی-کردی در کردستان است شباهت بسیاری به همان مطالبی دارد که در مقدمّهی تفسیر طبری آمدهاست. کمی پس از آن در قلمرو امارت اردلان هم ملا خضر رواری (١٢٠٥ق/١٧٩١م) همان کار خانی را تکرار کرد و اصول وفروع و معارف دین را در قالب شعر مشهور «روله بزانی» یا فرزندم بدان به زبان کردی ترجمه کرد. اگر چه خانی گویش کرمانجی کردی و رواری گویش هورامی را برای زبان دینی جامعهی کرد برگزیدند و خود این، البتّه پیامدهای خاص خودش را داشت، اما مخاطب قراردادن کودکان در هر دو نفر دارای پیام خاصّی بود.
و امّا حرف اصلی این یادداشت:
اسلام کردی و نسبت آن با اسلام عربی و اسلام پارسی یا ایرانی بحثی دقیق، پیچیده و تفصیلی است و آنچه که در این نوشتار آمد تنها تمرکز بر یک وجه این پدیدهی چندوجهی یعنی ترجمه وتفسیر قرآن و مفاهیم دینی به زبان کردی به منظور آسان کردن آن برای فهم همگانی است. اسلام کردی اضلاع دیگری در مفهوم و مصداقهایی غیر از این دو نفر در تاریخ کردستان دارد که اینجا مجال پرداختن به آنها نیست و در بحثهای آتی صاحب این قلم وجوه دیگری از آن گفته خواهدشد.
امّا نسبت دکتر مصطفی خرّمدل با مفهوم اسلام کردی چیست؟ ابتدا بر این نکته باید تاکید کرد که از مجوعه کارهای آموزشی و نوشتاری و کرداری دکتر خرّمدل در طول عمر طولانی و پربرکتش نمیتوان یک پروژهی مشخص با چارچوبمندی خاص استخراج کرد. برخی کارهای او مانند ترجمهی «تفسیر فی ظلال سید قطب» او را در شمار مبلّغین بنیادگرایان قرار میدهد، در حالی که سلوک عملی او کاملا سنّت گرایانه است. البته سنّتگرایی در این تعریف در آن مفهومی نیست که کسانی مانند رنه گنون به کار میبرند بلکه نوعی تعلّق و دلبستگی به میراث باقی مانده از گذشته یا همان تراث ملی و مذهبی است.
با وجود این و با مسئلهی اصلی این نوشتار یعنی معیار ترجمه و تفسیر قرآن به زبان کردی و اهتمام به یاددادن مفاهیم دینی و گفتن و نوشتن آنها با این زبان میتوان دکتر خرّمدل را یکی از دلبستگان و نزدیکان به مفهوم اسلام کردی دانست. تألیف کتابهایی مانند «مکالمه روزمره به زبان کردی»، «صرف دستور زبان کردی سورانی» از سویی وتألیف تفسیری از قرآن به زبان کردی به نام «شنهی رهحمهت» از جمله نمادها و نشانههای دلبستگی دکتر خرّمدل به بیان دین در چارچوب فرهنگ و زبان کردی است. بیتردید تفسیر کردی او یکی از شاهکارهای ادبیّات دینی کردی و گنجینهای بیهمتا برای شناخت لغات واصطلاحات کردی در این حوزه است که برای تبدیل زبان کردی به زبان علم دینی بسیار ضروری است.
افزون بر این سلوک سنّتگرایانهی دکتر خرّمدل چه در قلمرو دینی و چه در قلمرو ملی و فرهنگی او را از نظر محتوای اندیشگی بیشتر به اسلام کردی نزدیک میکرد، زیرا نیک پیداست که نسخههای احیاگرانهی اسلام چه از سنخ بنیادگرا و چه اصلاحگرا ونوگرا در قالبهای کنونی خود امکان همزیستی بلند مدّت با اسلام کردی را ندارند. اینکه دکتر خرّمدل تا لحظهی آخر زندگی خود با لباس کامل کردی در مسجد و خیابان ظاهر میشد و در زمانهای که حتّی ملّیگرایان کرد پوشیدن این لباس را کسر شأن خود میدانند به آن وفادار بود، نشانهی دیگری از همدلی او با اسلام کردی و دوری از نسخههایی از اسلام بود که همهی نمادها و نشانههای اصیل فرهنگ کردی را خرافه و مکروه میپندارند.
در خاتمه، نمیتوانم این آرزوی قلبیام را پنهان کنم که ای کاش آن همه وقتی را که دکتر خرّمدل صرف «تفسیر فی ظلال» کرد به توسعهی تفسیر «شنهی رهحمهت» اختصاص میداد.
امیدوارم راهی را که او در ابتدای آن قرار داشت نسل بعدی با جدیّت بیشتر ادامه دهد و همگان بر این امر واقف شوند که تداوم مسیر طبیعی و تاریخی دین در کردستان و دور ساختن آن از دوگانهسازیهای کاذب و مخرّب تنها در گرو اهتمام دادن به میراث فکری اندیشمندانی مانند خانی و رواری میسّر است و این همان است که در این یادداشت اسلام کردی نامیده شد.
نظرات